سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که کرده وى به جایى‏اش نرساند ، نسب او را پیش نراند . [ و در روایت دیگرى است : ] آن که گوهر خویشش از دست شود ، بزرگى تبار وى را سود ندهد . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 91 فروردین 22 , ساعت 12:12 صبح

آرزو داشتم از همان اول ، اذان عشق تو را در گوشم

 

زمزمه کرده بودند. ای کاش از ابتدا مرا برای تو نذر کرده

 

  و حلقه ی غلامی ات را بر گوشم افکنده بودند.

 

کاش کامم را با نام تو بر می داشتند و

 

حرز تو را همراهم می کردند.

 

آرزو داشتم از همان اول ، اذان عشق تو را در گوشم

 

زمزمه کرده بودند. ای کاش از ابتدا مرا برای تو نذر کرده

 

  و حلقه ی غلامی ات را بر گوشم افکنده بودند.

 

کاش کامم را با نام تو بر می داشتند و

 

حرز تو را همراهم می کردند.

 

مهدی جان! دوست داشتم با نام نامی تو زبان باز

 

می کردم. ای کاش مهد کودکم ، مهد آشنایی با تو بود .

 

کاشکی در کلاس اول دبستان ، آموزگارم الفبای عشق

 

و محبت تو را برایم هجّی  می کرد و نام زیبای تو را سر

 

مشق دفترچه تکلیفم قرار می داد.

 

در دوره راهنمایی ، هیچ کس مرا به خیمه ی سبز تو

 

راهنمایی نکرد.

 

در سال های دبیرستان ، کسی مرا با تو که مدیر عالم

 

امکان هستی پیوند نزد.

 

در کتاب جغرافی ما صحبت از « ذی طوی » و « رضوی »

 

نبود.

 

در کلاس تاریخ ، کسی مرا با تاریخ غیبت ،

 

غربت و تنهایی تو آشنا نساخت.

 

در درس دینی ، به ما نگفتند « باب الله » و

 

« دیاّن  دین » حق تویی.

 

دریغ که در کلاس ادبیات ، آداب ادب ورزی به ساحت

 

قدس تو را گوشزد نکردند.

 

افسوس که در کلاس نقاشی ،

 

چهره ی مهربان تو را به تصویر نکشیدند.

 

کاش در کنار زبان بیگانه ، زبان گفتگو با تو را نیز که

 

آشنا ترین  مونس فطرت های بشری است ،

 

به ما می آموختند.

 

ای کاش در کنار انواع و اقسام فرمول های پیچیده

 

ریاضی و فیزیک ، فرمول ساده ارتباط با تو را به من

 

یاد می دادند.

 

وقتی برای کنکور درس می خواندم کسی مرا برای

 

ثبت نام در دانشگاه معرفت و محبت امام زمان(عج)

 

تشویق نکرد.

 

مولای من !

 

در دانشگاه هم کسی از تو برایم نگفت .

 

پرچمی به نام تو افراشته نشد .

 

عناوینی چون دکتر ، مهندس ، پروفسور تنها قرار دادهایی

 

میان انسانها بود .دروس معارف تنها کسری

 

معدل دانشجویان بود .

 

پس از فراغت از تحصیل نیز اداره زندگی و دغدغه ی

 

معاش ، مجالی برای فکر کردن به تو برایم باقی نگذاشت .

 

اینک اما در عمق ضمیر خود ، تو را یافته ام .

 

در قلب خویش گرما ی حضورت را با تمام وجود

 

حس می کنم.

 

گویی دوباره متولد شده ام.

 

اگر کسی همچون من بعد از عمری غفلت به تو رسید

 

حق دارد دوباره احساس تولد کند.

 

به شکرانه این نعمت ، پیشانی ادب بر خاک می سایم

 

و با خود نجوا می کنم که :

 

« الحمدلله الّذی هدانا لهذا و ما کنّا لنهتدی

 

لولا ان هدانا الله »

 

به راستی اگر تمام عالم را جستجو کنی دوستی و پدری

 

و رفیقی و همدمی همچون امام زمان (عج)

 

می یابی که

 

هر چند به یادش نباشی ، تو را از یاد نبرد ؟

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ